هیچ کس اشکی برای مانریخت هرکه بامابودازماگریخت,چندروزی هست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست,گاه برروی زمین زل میزنم گاه برحافظ تفاءل میزنم حافظ فالم راگرفت یک غزل آمدکه حالم راگرفت,مازیارانچشم یاری داشتیم خودغلط بودآنچه میپنداشتیم.
نظرات شما عزیزان:
kiss
ساعت17:44---18 بهمن 1389
salam vebet aliye
be man ham sar bezan
alireza
ساعت10:27---21 دی 1389
قلب تبدار مرا آن سحر بارانی
در خم کوچه گیسوی تو بر دار زدند
ظهر آن روز نگاهم نمودی خورشید
آتش عشق تورا بر دلم انگار زدند
عصر خاکستر چشمان من سوخته را
بادها در نفس سرد زمین جار زدند
صبح فردا غزل عاشقی و عکس مرا
شعر کردند و به هر کوجه و دیوار زدند پاسخ:Mer30 Alireza.ghashang bod
|